پنجاه و سومین

ساخت وبلاگ
شانزده سالگی قسمت پنجم 

حواسم نبود ،نه من حواسم به هیچی نبود ،نه حرفایی که دوستام می زدن 

نه تدریس معلم 

تو هپروت غرق شده بودم 

من داشتم یه چیز دیگه رو در وجود خودم کشف می کردم

اون حس چی بود که اینقدر پر از تشویش و ترس بود

اون حس چی بود که پر از نگرانی  پراز حس گناه بود؟

با این همه پر از هیجان و پر از وسوسه و بی نهایت دوست داشتنی بود  

اون ، اون ،اون.... حس زنانگی من بود 

من با اون سن کم تو چهارده سالگیم داشتم زنانگیم رو کشف می کردم 

بکارت یه عضو از جسم نیست یک عضو از روح 

سهراب حتی به من دست هم نزده بود 

اما با حرفهاش با حرکاتش با حسی که به من می داد 

من و احساسم و گم و گور کرده بود 

من نمی دونستم وجود کسی تو زندگیت همچین چیز پیش پا افتاده ای نیست 

سهراب  یه انسان بود یه انسان که خیلی فرق داشت با عشقهای خیالی اتو کشیده ی من

سهراب یه انسان بود گاهی غیر قابل پیش بینی گاهی سر شار از گناه گاهی مهربان 

و گاهی هزاران چهره ی دیگه که می تونست داشته باشه ولی من هنوز نشناخته بودمش ،

  دلم می خواست بیشتر بشناسمش بیشتر چهره های گوناگونشو کشف کنم 

سهراب هم می تونست خشمگین شه ؟

می تونست دعوام کنه ؟

می تونست ازم برنجه و من و ببخشه ؟

من چی ؟

من که همین دیروز بخشیدمش گفت: قبلا کسی تو زندگیش بودو من بخشیدمش ،،،

ولی اون پسره ،برای پسرا این که سابقه ی بودن کسی تو زندگیشون  جرم نیست 

من چی اگه یه وقت به سهراب نرسم 

اون وقت بودن سهراب در گذشتم جرم به حساب نمیاد ؟

وااای نه من باید به سهراب برسم ...

-نازلی نازلی 

شهلا بود که داشت صدام می زد 

-کجایی تو ؟اصلا تو باغ نیستیا نکنه عاشق شدی ؟

-نه مگه چی شده 

شهلا نیشخندی زد و گفت :هیچی...

پنجاه و سومین...
ما را در سایت پنجاه و سومین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : uglyworld93 بازدید : 114 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 18:38