نودو یکمین

ساخت وبلاگ

خواب دیدم به اتفاق خاله ها و مارم 

دارم می رم سمت خونه ی مادربزرگ 

همسر سابق هم آهسته آهسته جلوتر از ما در حال حرکت بود 

و معلوم بود درد داره 

خودم و زدم کوچه ی علی چپ که یعنی نمی بینیمت 

و ازش پیشی گرفتیم 

همش صورتمو نیم رخ می کردم که ببینتم 

از یه طرف شوهر خاله ی کوچکم اومد با من هم قدم شد 

که من دوست نداشتم اون ببینه دارم با شوهر خالم راه می رم 

رسیدیم دم در که یه کانگورو داخل سبد بیرون خونه بود 

نه به کانگورو توجه کردیم نه به پشت سر نگاه کردم ببینم همسر سابق نگاهم 

می کنه یا نه 

ولی می دونستم به احتمال زیاد نگاهم می کنه ،

همه که رفتیم داخل حیاط 

وقتی مطمئن شدم همسر سابق از جلو در گذشته

به بهانه ی دیدن کانگورو از خونه خارج شدم 

که البته دیگران راضی نبودن اما من رفتم 

بعدش 

از یه سمتی که همسر سابق متوجه نشه 

قبل اینکه به خونشون برسه رسیدم به خونشون 

گویا خونه ی قبلیشونو فروخته بودن و اومده بودن 

محله ی مادربزرگ من 

و من رفتم داخل ساختمان 

که چندین خونه داشت و گویا خونه ی اونها در یکی از طبقه های 

بالا بود ،

رو پله ها فرش انداخته بودن 

و من همش رو پله ها بالا پایین می رفتمو 

فرشا رو خراب می کردم ،

که یه خانم میانسالی اومد و اعتراض کرد به خراب کردن فرشا 

و من فرشارو مرتب کردم 

یه سیبم تو دهنم بود که گاز زده بودم و با دندونام نگه داشته بودم 

و چون به فرشا دست زده بودم نمی خواستم به خاطر بیماری کرونا به سیب دست بزنم 

که آخرش بی خیال شدمو همه ی سیب و خوردم ،

فکر می کردم همسر سابق با اون قدم های آهسته ممکن نیست قبل من رسیده باشه 

و با محاسبه ی ذهنیم 

موقع رسیدنش که شد قبل اینکه در بزنه 

و یا با کلید خودش درو باز کنه 

من درو باز کردم 

و دیدمش 

سلام دادم 

جوابمو نداد 

رفت سمت پله ها 

عصاییو که دستم بود سمت گردنش گرفتم و 

با حلقه ی عصا کشیدمش سمت گوشه ای و گفتم :چرا جوابمو نمی دی 

یعنی می خوای بگی تقصیرا همه مال منه 

تو هم تقصیر داشتی تو آبرومو بردی 

و تو خواب هیچی به ذهنم نرسید که چرا آبروشو بردم 

از اونجا که دلم می خواد چندتا مشت به سینه اش بزنم 

ولی تو خواب نامحرم بود 

با عصا زدم به سینه اش 

اونم با عصای خودش زد روی سرم 

و من خوشحال شدم 

خوشحال از اینکه بالاخره یه ری اکشنی نسبت به من 

نشون داد 

از اینکه فکر کردم 

اونم از دست من عصبانیه که اون رابطه ی خوبو تموم کردم 

عصبانیه خودمو ازش گرفتم ،

گفتم :نزن سرم ،مادربزرگم داره پله هارو بالا میاد ،

مادربزرگم که رسید و مارو دید 

یه لبخند رضایت زدو 

باز پله ها رو رفت بالا 

همسر سابق 

دراز کشید 

و من بهش گفتم: رفتی زن زیبای خوش هیکل گرفتی 

پرسیدم بچه دارم شدین 

گفت :آره 

گفتم چی هستش 

گفت :یه دختر 

گفتم :دروغ نگو ،اون بچه ی زنته از شوهر سابقش 

گفتم :می دونی منم ازدواج کردم 

الآن متاهلم ؟

تا این و گفتم :جا خورد خواست پاشه بره 

نذاشتم 

گفتم :ازدواجم دوهفته طول کشید ،الآن کارم دادگاه داریم طلاق می گیریم .

چیزی نگفت ،گفتم 

چی شد خوشحال شدی ؟

گفتم تورو نمی دونم ولی  تو اگه  زنتو طلاق بدی من حتما خوشحال میشم 

یه چی شبیه ژاکت کشیدسرش 

فکر کردم 

نکنه گوشاشو گرفته صدامو نشنوه 

با عصا ژاکتو خواستم زیرو رو کنم 

که دیگه از خواب بیدار شدم .

 

پنجاه و سومین...
ما را در سایت پنجاه و سومین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : uglyworld93 بازدید : 101 تاريخ : چهارشنبه 27 فروردين 1399 ساعت: 2:12